نه که اعتقاد نداشته باشم غیر خدا واسم پناهی نبوده و نیست
اصن هرکی منو میشناسه اگه خوب مرور کنه این چندسالو میفهمه خودش که لطف خدا بوده هرچی داشتم و دارم و رسیدم بهش
امشب اما فرق می کنه
فهمیدم تنهای تنهام
میون همه آدمایی که مث من اصلا و ابدا فک نمیکنن
حتی عزیزترینم
انتخاب کرده راه فکرشو و ازش کوتاه نمیاد
مثل همه ی آدمای الان
با خطای فکری
دیگه فهمیدم حرف هیچی رو درست نمی کنه( که خب درستشم همینه. ما آدما فک میکنیم میتونیم با ی ذره چیزی که فهمیدیم دیگرانو متقاعد کنیم.من من من! هنوزم که هنوزه نفهمیدم خدا همه کارست)
راه خیلی داره سخت ترمیشه
اما من توکلم به خودشه
پ.ن: درک خدا و دینش مثل درک رایحه ی یاس امین الدوله س.حالا تو هرچی میخوای از بوی دل انگیزش تعریف کن! طرف تا خودش بو نکنه به عمق حس نابی که تو واسش تعریف کردی پی نمی بره
رویای هشتصد و چهل و پنجم بالاخره اتفاق افتاد
در تلگرام نه
در واقعیت
او آن طرف میز
و من این طرف
.
.
.
اما خدا برایمان چیز دیگری خواسته است
وصالی در کار نبود
هر دو داریم می سوزیم
هردو داریم تمرین می کنیم
تمرین تسلیم...
او برای من دعا می کند
من برای او
من برای او
من برای او...
.
و شما برای ما
پ.ن: زندگی همیشه آنچه که ما میخواهیم نمی شود؛
من باید به مرد دیگری فکر کنم
او بایدصبوری کند پای مانع های زندگیش...
و شعری که برایم گفته است باید در هیج کتابی چاپ نشود.
هرچقدر هم گذشته باشم
ته ته ته دلم می خواهم یک روز که تلگرام را روشن می کنم
آن بالای ستون آدم ها و شخصی هام که همیشه خدا عدد زیر ده نمایان است،
یک عدد صدو خورده ایِ قرمز خودش را نشان دهد
و
سیر صعودی داشته باشد
و
.
.
.
خودش باشد.
همیشه فک می کردم چه پدیده ای باید رخ بده که از شدت بارش مژه ها سفید شن
خداروشکر شد یه روز صبحی که چشامون باز نشد و پای آینه که رسیدیم و دست کشیدیم به چشموم مژه ها کم کم رنگ اصلی مشکیشون پیدا شد
همین چند ساعت پیشم چیز جدیدی کشف کردم
وقتی که داشتم چوته ام رو دست می کشیدم که زبری نمک های به جا مونده اش بره
و لبخند مضحکی نشست رو لبام
پرانتز باز
نه افسرده م نه ناامید
نه
فقط دست به گربه کردنم خیلی خوب است
چون بعد گریه هایم حالم ناجور خوب می شود
پرانتز بسته