رویای هشتصد و چهل و پنجم بالاخره اتفاق افتاد

در تلگرام نه

در واقعیت

او آن طرف میز 

و من این طرف

.

.

.

اما خدا برایمان چیز دیگری خواسته است

وصالی در کار نبود

هر دو داریم می سوزیم

هردو داریم تمرین می کنیم

تمرین تسلیم...

او برای من دعا می کند

من برای او

من برای او

من برای او...

.

و شما برای ما


پ.ن: زندگی همیشه آنچه که ما میخواهیم نمی شود؛ 

من باید به مرد دیگری فکر کنم

او بایدصبوری کند پای مانع های زندگیش...

و شعری که برایم گفته است باید در هیج کتابی چاپ نشود.